بیاموزید چگونه مشکل را ...
بیاموزید چگونه مشکل را حل کنید
(گفتگوی انترنیتی با فریده رویش در دانشگاه آسیایی بنگلادیش)
عزیز: مي شود فارسي نوشت و حرف زد؟
فریده: بلي چرا نه؟
عزیز: مي خواهم يک مقدار آرام تر صحبت کنيم...
فریده: خيلي خوب است...
فریده: انتخابات که به دور دوم رفت. ديد شما در اين مورد چه است؟
عزیز: انتخابات خيلي مهم نيست. به هر حال، نکته هایی در آن هست که باید توجه کرد و آموخت. در این مورد می شود در فرصتی دیگر صحبت کرد. می خواستم بگویم که امروز در يکي از کلاس ها درسی داشتم که شاید خوب باشد خلاصه ان را براي تو هم بگويم. این شاید بابی برای باز کردن زبان تو هم باشد!
فریده: بلي بفرماييد. منتظرم.
عزیز: سخن بر سر موقعيتي بود که دختران و زنان در جامعه ما دارند و یادی از برخی حرف هایی شد که قبل از رفتن تو به بنگلادیش داشتیم...
فریده: خیلی خوب. چي مواردي مطرح شد؟ و از کدام دیدگاه مسأله را بررسی می کردید و در نهایت چه نتیجه ای گرفته شد؟
عزیز: بحث را در یک فرصت خاص مطرح کردم. کلاس انگلیسی بود و موضوع کلاس نیز بحث آزاد بود که باید به زبان انگلیسی ارایه می شد. اما دیدیم تعداد دانش آموزان بعد از امتحان و اینکه برخی رفته بودند میله، کمتر بود، ترجیح دادیم نکته ای را با هم در میان بگذاریم که می توانست برداشتی از موقعیت دختران در مکتب و در محیط خانواده و بیرون از آن باشد....
فریده: مسلماً بحث خوبی بوده است. دوست دارم بشنوم...
عزیز: بحث را از اینجا شروع کردیم که معمولاً در جامعه وقتي زندگي مي کنيم مورد قضاوت ديگران قرار مي گيريم و این قضاوت دیگران اغلباً بر موقعيتي صورت مي گيرد که ما در آن قرار داريم... اما موقعیتی که ما در آن مورد قضاوت می گیریم، مي تواند واقعي باشد، مي تواند فرضي باشد... يعني يا واقعاً موقعيتي است که ما در آن قرار داريم و يا موقعيتي است که ديگران براي ما فرض مي کنند و بعد ما را بر اساس آن قضاوت مي کنند. گفتم که موقعيتي که دختران فعلاً دارند مسلماً موقعيتي نيست که شايسته و سزاوار آن باشند و موقعيتي را که ديگران فرض مي کنند باز هم موقعيتي نيست که دختران واقعاً راضي باشند و يا بخواهند با آن فرض مورد قضاوت قرار گيرند ... بنابراين، بايد موقعيتي ديگر انتخاب شود که هم شايسته دختران باشد و هم بتواند رضايت آنان را تأمين کند. اينجا است که یک بحث جدی و مهم به میان کشیده می شود: اگر قضاوت دیگران اغلباًً بر اساس موقعیتی صورت می گیرد که، یا به صورت واقعی و یا به صورت فرضی، ما را در آن تصور می کنند، و از طرفی دیگر، و در عین حال، این موقعیت چه واقعی باشد و چه فرضی، موقعیت مطلوب و پذیرفتنی نیست، چه کاری می شود کرد و یا چه کاری باید کرد که این موقعیت تغییر کند؟
مسلماً کسی آنجا وجود ندارد که این موقعیت را به جای و یا برای دختران تغییر دهد، به جز خود آنان. يعني دختران بايد موقعيت خود را خود شان تغيير دهند تا ديگران ناگزير شوند و یا فرصت بیابند قضاوت خود را بر اساس اين موقعيت تازه استوار سازند...
فریده: نکته خوبی است. خیلی امیدبخش است...
عزیز: بلی، بحث را با این نکته ادامه دادیم که معمولاً ما براي تغيير موقعيت خويش دو نيرو در اختيار داريم: نيروي جسمی و نيروي فکري. زنان علی الظاهر از لحاظ فزيکي داراي توانمندي ضعيفي اند و اين ضعف باعث شده است که هميشه به عنوان فرد درجه دوم و درجه سوم نگاه شوند.
زنان با ضعف نيروي فزيکي خود در مقابله با تمام عوامل محيطي موضع انفعالي داشته اند: زنان نمي توانسته اند با خشم طبيعت مقابله کنند، نمي توانسته اند در زراعت موفق باشند، نمي توانسته اند در برابر حيوانات وحشي و حمله قبايل دشمن مقاومت کنند. اين است که زنان هميشه به پناهگاه و حامي ضرورت داشته و اين امر باعث شده است که هميشه با چشم اندک نگاه شوند، درست مانند همه اموال ديگر...
فریده: البته این ضعف وجود داشته، اما نه در همه موارد. اصولاً معيار بررسي زن متاثر از فرهنگ خشونت بر بنياد ناآگاهي بوده است...
عزیز: به هر حال، هر چه باشد، واقعیت همین است. توجیه ما فرقی در موضوع ایجاد نمی کند. می خواستم بگویم که ضعف زنان در عرصه جسمی باعث ضعف آنان در عرصه اقتصادی شده و ضعف در عرصه اقتصادي به نوبه خود باعث ضعف در روابط اجتماعي شده است. یعنی وقتي از لحاظ اقتصادي سهم شايسته اي نداشته اند، و یا در دفاع از خود و یا در مقابله با نیروهای خشن محیطی دست بالایی نداشته اند، ناگزير بايد در روابط اجتماعی به موقعيت فروتر خود تن مي دادند. این واقعیت، با تمام تلخی و ناگواری، واقعیت تاریخی بوده و گذر هزاران سال، این موقعیت را از لحاظ روانی نیز بر زن تحمیل کرده است.
فریده: این تحلیل واقع بینانه ای است...
عزیز: اما در زمان ما، معادله ها به طور مشهودی تغییر کرده و معیار قضاوت و بررسی بر توانمندی ها نیز دگرگون شده است. اصولاً باید در نظر داشت که نیرومندی مرد و یا ضعف زن به طور نسبی بوده است، یعنی مرد در مقایسه با زن از نیروی برتر جسمی برخوردار بوده، ولی این برتری نمی توانسته او را در برابر طبیعت و نیروهای خشن تر و توانمندتر طبیعت نیز شکست ناپذیر سازد. مرد نیز وقتی در برابر یک حیوان درنده قرار می گرفته و یا در برابر سیلاب و طوفان و آتشفشان و کولاک مواجه می شده به وضوح می دیده که چقدر ناتوان و بی پناه است.
این است که بشر از همان ابتدا، در کنار نیروی جسمی خود، به نیروی دیگرش نیز وقوف یافته است: نیروی فکری. یعنی رشد مدنی بشر، همپا و همزمان با رشد فکری او بوده است. وقتی اکنون از سهولت هاي مدني بشر حرف می زنیم این سهولت ها در کنار، و یا اغلباً به جاي نيروي فزيکي، نيروي فکري را براي مقابله با هر دشواري برجسته ساخته است. این کشف نشان داده است که مي شود با رشد دادن نيروي فکري، ضعف فزيکي خود را به سادگي جبران کرد
انسان مدني امروز دیگر به نيروي فزيکي خود نمي بالد بلکه بیشتر بر نيروي فکري خود اتکا دارد و اتکا بر نيروي فکري باعث شده است که تغيير بزرگي در معادله هاي قدرت در جامعه و روابط انسان ها پديد آيد ...
نکته مهم اين است که با نيروي فکري ضعف های جسمی جبران می شود و با جبران ضعف جسمی، ضعف در عرصه فعالیت های معیشتی و اقتصادي جبران می شود و جبران این ضعف به طور طبیعی ضعف اجتماعي را نیز برطرف می سازد.
توجه به این نکته می تواند ما را به درک و دریافت راه حلی برای تغییر موقعیت زنان نیز کمک کند. یعنی زنان نیز برای اینکه موقعیت خود را تغییر دهند ناگزیر اند به عنصر فکر و توانمندی های فکری خود توجه بیشتر داشته باشند و این امر میان زن و مرد تفاوتی خلق نمی کند. یعنی در این عرصه هم زن و هم مرد می توانند به طور همسان و همزمان حرکت کنند و رشد نشان دهند.
شاید خوب باشد که دید ما در اینجا بیشتر کاربردی شود. یعنی ببینیم که عملاً از این بحث چه راه عملی پیدا می کنیم که به بهبودی موقعیت زنان کمک کند. (البته این حرف را نیز در داخل پارانتز یادآور شوم که وقتی از عوامل ضعف و راه های نجات از ضعف سخن می گوییم باید قبول کنیم که این ضعف هم برای مردان و هم برای زنان به طور یکسان مطرح است و بنابراین، راه حل نیز می تواند به طور همزمان برای هر کسی که در تلاش نجات از ضعف باشد، کاربرد داشته باشد. اینجا چون بحث اختصاصی برای زنان است زنان را می توان مخاطب خویش تصور کرد.)
در عین حال، بايد توجه داشته باشيم که نيرومندي اقتصادي به عنوان ماحصل رشد نیروی فکری، مي تواند در بهترين صورت خود برای زن در حالت تدافعي در برابر ديدگاه هاي تحقيرگرانه مرد و یا محیط مردسالارانه کمک کند. یه تعبیری دیگر، این نفع یک نفع منفی است: تدافعی. و براي اينکه زنان از موقعيت تدافعی درست تر خود به موقعيت رهبري شايسته نيز ارتقا يابند، بايد بر بعد ديگري نيز توجه داشته باشند و آن استفاده از همین نيروي فکري براي ارايه نمودن الگوهای بزرگ اخلاقي و رفتاري است. می خواهم بگویم که زنان مي توانند با اخلاق و رفتار شايسته، در کنار قدرت تدافعیِ منطقی و قوی در برابر دیدگاه های تحقیرگرایانه، قدرت جاذبه خوبي ها را نيز در خود پرورش دهند و به این ترتیب، موقعيت خود را براي قضاوت ديگران به اختیار و به دلخواه خود بازسازي کنند.
شما به سادگي مي بينيد که هر کسي که از لحاظ علمي و فکري رشد کرده است در اولین گام موقعيت اقتصادي خود را تغيير داده و آناني که موقعيت اقتصادي خود را تغيير داده اند، موقعيت اجتماعي خود را نیز تغيير داده اند و اين تغيير موقعيت اجتماعي همان امکانی را ایجاد کرده است که ديگران بايد بر اساس آن بر زنان قضاوت کنند.
نکته اصلي بعد از همه اين حرف ها اين بود که دختران مکتب معرفت چگونه مي توانند با درک موقعيت کنوني خود موقعيت بهتر و شايسته آينده خود را شناسايي کنند. شما می دانید که این دختران اکثراً از لحاظ موقعيت خانوادگي و محيطي با دشواري هاي زيادي رو به رويند. دشواری عمده این وضعیت در تفاوتی است که این دختران از لحاظ فکری با خانواده ها و نظام کلان اجتماعی خود دارند. اینها حد اقل با مفاهیمی آشنا شده اند که موقعیت گذشته و کنونی شان را برای آنها قابل قبول نشان نمی دهد. این تفاوت، نوعی انفصال و بیگانگی میان آنان و محیط خانوادگی و جامعه شان خلق می کند. اینجا بحث بر سر این نیست که کدام طرف حق است یا ناحق، و یا قصور و تقصیر به کی بر می گردد. بحث بر سر این است که به هر حال، این موقعیت هست و نمی شود با نادیده گرفتن آن، مشکلات آن را برطرف ساخت. مثلاً در خانه باید زندگی کرد و از سرک و کوچه باید عبور کرد و در مارکیت باید برای خرید رفت و از سرویس شهری باید برای رفتن به جایی استفاده کرد. اینها ناگزیری های زندگی اند و با ناگزیری های زندگی نمی شود صرفاً ذهنی و انتزاعی برخورد کرد.
سخن من برای دانش آموزان این بود که مسئولیت عمده شان عجالتاً این است که موقعيت کنوني خود را به درستی بشناسند و بدانند که تا در اين موقعيت قرار داشته باشند نباید از قضاوت ديگران احساس دلخوری و آزردگی کنند. بايد تلاش کنند که با استفاده از فرصت ها و امکاناتی که به دست آورده اند موقعيت تازه خويش را تعيين کنند و بعد در اين موقعيت تازه براي ديگران امکان دهند که بر آنان قضاوت کنند.
توصيه دیگر من براي دختران اين بود که نبايد بدون درنظرداشت موقعيت کنوني خود در خانواده و محيط به حرکت ها و واکنش هايي دست زنند که باعث شود قضاوت ديگران بدتر شود. يعني نبايد حس بيگانگي ميان خود و خانواده و محيط خود را خلق کنند...
فریده: اما این امر بستگي به آن دارد که زمينه اجتماعي بر کدامين اصول فکري استوار باشد. هفته گذشته دو پروفسور از دانشگاه هاروارد به ملاقات ما آمده بودند. مطالعاتی که آنها در زمينه توانايي هاي زیستی و تفاوت ميان مرد و زن انجام داده بودند همه به يک نتيجه منتهي شده بود که اگر توجه به توانايي در زن و مرد به صورت يکسان صورت بگيرد و فرصت عمل به هر دو داده شود، يک زن مي تواند همپاي مرد از پس مشکلات طبيعي برآيد و خيلي از کارهاي جسمي را به خوبي انجام دهد. نمونه اش زنان کنيا و آمريکاي لاتين است. مساله دوم اين است که نبايد نيروي جسمي را جدا از نيروي فکري دانست....
عزیز: به حرف های شما بر می گردیم. عجالتاً اجازه دهید من بحث خود را تمام کنم، آنگاه شما نکته هاي خود را طرح کنيد...
فریده: معذرت می خواهم. خیلی خوب است.
عزیز: احترام محيط خانواده و محيط يکي از راه هايي است که مي تواند دختران را امکان دهد به رشد و باروري ظرفيت خود ادامه دهند. براي دختران گفتم که شما فعلاً از لحاظ فکري در خانواده و محيط خود همچون يک مهمان هستيد. مهمان نبايد خود را در فضاي خانه ميزبان غيرقابل تحمل سازد. بر عکس بايد به گونه اي عمل کند که ميزبان از حضور او در خانه خويش احساس افتخار و سرفرازي کند و در عين حال فضاي ظريف روابط مهمان و ميزبان محفوظ بماند. گفتم شما با مفاهيمي آشنا شده ايد که خانواده و محيط تان با آنها تا حدود زیادی بيگانه اند. اگر شما اين نکته را توجه نکنيد به سادگي مي توانيد واکنش منفي آنان را در برابر خود دامن زنيد. کاري که شما مي کنيد اين است که از لحاظ فکري و اخلاقي نمونه هاي زيبايي را براي خانواده و محيط خود ارايه کنيد تا براي آنان مطلوب و پذيرفتني باشيد و به خصوص که آنها رشد و بهبودی شما را مایه تشویق و دلگرمی خود احساس کنند.
در جمع بندی بحث گفتم که شما نبايد موقعيت کنوني خود را پذيرفتني بدانيد و نبايد راضی شوید که ديگران تنها در همين موقعيت شما را قضاوت کنند و نبايد قبول کنید که ديگران شما را در موقعيتي که خود مي خواهند فرض کنند و قضاوت کنند. شما از فرصتي که پيدا کرده ايد بايد براي تغيير موقعيت خود تلاش کنيد و اين تنها از طريق باروري نيروي فکري شما ممکن است. بنابراین، از فرصتي که به دست آورده ايد بايد به بهترين صورت ممکن استفاده کنيد و این سوال را همیشه با خود داشته باشيد که آيا از هر لحظه و هر امکان خود توانسته ايد بهترين و شايسته ترين بهره برداری را انجام دهید...
عزیز: اين خلاصه ای از بحث امروز ما بود. امیدوارم خسته نشده باشی. حالا مي تواني سوالات و نظريات خود را طرح کني.
فریده: موضوعات جالبي را مطرح کرده ايد. اما من قبل از اينکه نظر خودم را بگويم مي خواهم بدانم جواب دختران چي بود و آنها در این مورد چه فکر می کردند؟
عزیز: متأسفانه این بحث به طور تصادفی پیش آمد. کلاس انگلیسی بود و در غیبت عده ای از دانش آموزان لازم دیدیم که نکته های تازه ای مطرح شود تا روی آنها تأملاتی صورت گیرد. دختران هم فقط گوش مي کردند و فقط چند تاي آنها نظرياتي داشتند که خيلي جدي نبود. مي گفتند ما مشکلات زيادي داريم و اين مشکلات باعث مي شود که نتوانيم خیلی موفق باشیم ...
فریده: مي شود بگویید کدام صنف ها بودند؟
عزیز: دانش آموزان از صنف های مختلف بودند. اما اکثراً از صنف های هشتم و نهم در آن کلاس انگلیسی اشتراک می کنند.
فریده: چرا با وجودي که درد زياد دارند، بيان نمي کنند؟
عزیز: جواب به اين سوال تا حدودی قابل درک و روشن است. وقتي شما خود را در محيطي احساس کنيد که همه چيز فشار خلق مي کند به طور طبيعي قدرت بيان خويش را از دست مي دهيد. گویا فکر مي کنيد اين فشار نيز طبيعي است و نبايد در برابر آن نارضايتي نشان داد....
فریده: می خواهم بپرسم چرا بايد مکتب هم اين فشار را تقويت کند يا حفظش کند؟
عزیز: منظور تان را نفهمیدم....
فریده: منظورم از اين سوال اين بود چرا باید مکتب تنها با طرح اینگونه سوال ها به فشارهایی که دختران دارند بیفزاید؟ به نظر می رسد بهتر خواهد بود در برنامه هاي درسي مکتب اجازه داده شود مسايل و مفاهيمی که ارتباط به زندگي اجتماعي و روابط محیطی و خانوادگی دانش آموزان دارند توسط خود دانش آموزان به بحث گرفته شوند. اينطوري آنها مسایل مرتبط با خود و زندگی خود را راحت تر بيان مي کنند و راه حل را خودشان در ميان خود با بحث و گفتگو، کشف مي کنند. فکر می کنم اگر شما موضوعات را مطرح کنيد و گروپ هاي چهار نفري يا 5 نفري ترتيب کنيد بهتر خواهد بود. در غير آن صورت امکان رشد فکري و دريافت راه حل براي شما و آنها هر دو جانب سخت تر مي شود. شما هم خود را تنها احساس مي کنيد و آنها هم. در نتيجه شب که دوباره به خانه هاي خود برگشتند گيج تر و نااميدتر از سابق مي گردند و از مشکلات جامعه هم چيزي کاسته نمي شود.
عزیز: بلي. نکته خوبی است. اما مشکل اين است که ما در مکتب هنوز آن فضاي هماهنگ را نداريم که بتواند این مشکلات را به گونه درست و با برنامه ریزی دقیق مورد توجه قرار داده و بعد برای راه حل های آن تلاش کنند. به طور مثال، دختران قبل از همه به فضاي دخترانه ضرورت دارند تا بتوانند راحت تر حرف بزنند. ثانياً به مخاطب هوشمند زن ضرورت دارند که بتواند به دلهره ها و سوال هاي آنان جواب دهد. دوست دارم مشوره های شما را در این زمینه درک کنم...
فریده: شما می توانید با همین زمینه هایی که وجود دارد تغییراتی ایجاد کنید تا دانش آموزان بتوانند خود شان در مباحث اشتراک فعال تر داشته باشند.
عزیز: اين شيوه تا حدودی در کلاس هاي انسان شناسي و علوم سياسي عملي مي شود. اما شما مي دانيد که فضاي کنوني شما در دانشگاه خيلي متفاوت است با آنچه ما در معرفت داريم. یعنی خيلي حرف ها هست که نمي توان در يک فضاي مجرد آنها را به پاسخ هايي مشخص رهنمايي کرد. مثلاً در معرفت دختران ناگزير اند پانزده شانزده مضمون درسی داشته باشند که برخی ها شاید خیلی غير ضروري و غير موثر باشند، اما دانش آموز ناگزیر باید آنها را در ذهن خود انبار کند...
فریده: چرا غير ضروري؟ ما هم اينجا دروس مختلف شبيه آنجا داريم. خیلی زیاد و ناهمگون. اما همه به دردبخور و مهم اند. بهتر این است که براي يک دانش آموز در مکتب، ولو دختر باشد يا پسر، مسايل بيشتر از تيوري در ساحه عمل تدريس شود.
عزیز: اين مضامين فرصت فکر کردن را برای آنها محدود می سازد. شما محيطي داريد که خيلي متفاوت از اينجا هست. شما محیط اکادمیکی دارید که با تازه ترین و پیشرفته ترین میتودها و امکانات و زمینه های آموزشی مجهز است. فکر نمی کنید این تفاوت هم اثرگذار باشد؟...
فریده: من خودم هم يک دوراني شاگرد مکتب بودم. دقيقاً همين احساس را داشتم که گویا مضامین مختلف فرصت فکر کردن را از آدم می گیرد. اما باید بپرسیم که چرا باید فرصت فکر کردن را بگیرند؟ درس به هر حال درس است و نکته هایی در آن است که کم باشد یا زیاد، خوب بیان شده باشد یا ناقص، دانش آموز به کمک نظام آموزشی خود باید از آن چیزهایی را درک کند و برای فکر کردن استفاده کند. بگذارید بگویم که من در اينجا به اهميت تمامي دروس که سابقاً داشتم پي بردم. خیلی از چیزهایی که حالا می خوانم یا با آن مواجه می شوم می بینم که نطفه های فکری آن را قبلاً با خود داشته ام. می شود بگویید که کدام یک از مضامین غیرضروری اند؟
عزیز: آيا از ياد تان رفته است که در مکتب چه چيزهايي را بايد بخوانيد و ياد بگيريد؟ ...... جغرافيه، رياضيات، حديث، تاريخ، پشتو، عربي، دينيات، انسان شناسی و ده مضمون مفید و غیر مفید دیگر، بدون اينکه کتاب يا معلم يکي با معيار برابر باشد. این کاستی به طور طبیعی بر توانمندی دانش آموز برای یادگیری تأثیر می گذارد...
فریده: خوب، براي اينکه بحث منسجمتر پيش برود، اجازه دهید تا من نکات خود را به ترتيب بيان کنم...
عزیز: خیلی خوب است. من هم همين را مي خواهم...
فریده: خوب است کمی از تجاربم در اینجا بگویم و بعد امکانی پیدا خواهد شد تا وضعیت درسی و فضای عمومی معرفت را نیز بررسی کنیم. اولين درسی را که من در اينجا آموختم اين است که شرايط اجتماعي خاص نیست که انسان هاي متفاوتي را تربيه کند. نقش يک محيط درسي خيلي بااهميت تر از نقش يک محيط اجتماعي است. به شرطي که محيط درسي بر پايه رشد خودآگاهي و خلاقيت دانش آموز باشد. يعني محیط آموزشی اين دو اصل را احترام و حفاظت کند.
عزیز: بلي، نکته خوبي است...
فریده: به عنوان نمونه ما دراينجا دختران مختلف از کشورهاي مختلف آسياي شرقي داريم. همچنين دو دختر از ايالات متحده آمده اند. براساس بررسي هایي که من در اين دو ماه داشتم، مي توانم صادقانه و واضح براي تان بگويم که هيچ تفاوتي اساسي در برداشت هاي کلي و مجرد از دختران کابل ندارند. من نگراني عادله و فاطمه پارسا را مي توانم همزمان در نگاه و برخورد يک دختر ويتنامي و يک دختر امريکايي ببينم. فقط تفاوت در نحوه برخورد با مشکلات است. اینها هم از انتقاد مي ترسند. از حرف زدن در ميان جمع مي ترسند و از صادقانه و رک و راست ابراز کردن خود هراس دارند. از اين مثال، من يک نتيجه گرفتم که من به عنوان يک دختر و يک افغاني و آنهم هزاره هيچ تفاوتي با يک دختر چينايي و يا آمريکايي ندارم. نه تنها در ارتباط با دختران بلکه در ارتباط با پسران هم اين موضوع صدق مي کند...
عزیز: جالب است. اين دريافت خيلي راهگشا بوده مي تواند...
فریده: من به عنوان يک انسان توانايي ذاتی هر انسان دیگر را دارم. ولو مرد باشد، يا زن، ولو امريکايي باشد يا بنگله ديشي. اما این را هم متوجه شدم که نحوه برخورد ما با خودمان، با محيط، در ارتباط با طبيعت، همه و همه از خودآگاهي ما متاثر مي شود. خودآگاهی را ساده تعریف می کنم: دانایی.
نکته دومی که در اين جا مطرح مي شود این است که از کجا مي توان اين دانايي يا خود آگاهي را دريافت؟ باز هم خيلي ساده: از هرجا و به کمک هر چیز. در این میان، محیط آموزشی همان جایی است که ما را به دریافت این آگاهی از هر چیز و هر جا کمک می کند. به تعبیری دیگر محیط آموزشی نه تنها ما را به دریافت دقیق تر کمک می کند، بلکه دریافت های ما را جهت دهی و طبقه بندی هم می کند و از این طریق است که ما به معلومات و آگاهی های منسجم دست می یابیم.
سوال دوم من اين است که کدام نوع محيط آموزشي می تواند همچون کمکی را برای دانش آموز داشته باشد؟
براي جواب به اين سوال باز هم اجازه دهید که يک کشف ديگر خودم را به طور ساده بیان کنم: من قبلاً فکر مي کردم اينجا چي محيطي بهشتي با امکانات عالي باشد تا مرا بتواند به روياها و آرزوهايم برساند. اما حالا با دقت در پروسه کاري دانشگاه متوجه شده ام که ما هميشه قادريم تا از ساده ترين راه ها بزرگترين دستاوردها و با ارزش ترين نتایج را حاصل کنيم.
به طور مثال، خوب است بگویم که در اينجا ما عين دروس انگليسي را داريم که در کورس انگليسي معرفت درس داده مي شوند، اما تفاوت عمده از فضايی ناشي مي شود که يک محيط آموزشي برای دانش آموزان فراهم مي سازد. با بیان کردن این حرف می خواهم یکی از روياهايم را براي مکتب معرفت طرح کنم.
با آموختن نکته هایی مرتبط با علوم ليبرال ديد من به مسايل روشنتر شد. من قبلاً فکر مي کردم و باور داشتم که رشته معيني را تعقيب کردن در مکتب بهترين تغييري است که ممکن به سود دانش آموزان و جامعه تمام شود، اما حالا با آموختن در مورد علوم ليبرال دانستم که ضرور است به عنوان يک انسان از تاريخ شکل گيري تمدن، جغرافيه، روانشناسي، زبان - حتا اگر پشتو یا عربی یا اردو باشد - رياضيات، علوم انساني و طبيعي همه بايد توشه اي براي سفر کردن در وادي خودآگاهي بردارم.
همه اين درد را دارند که چرا در خيلي موارد بايد اعتراف کنند که: «نمي دانم». اما باید بپرسیم که چرا بايد يک انسان تا اين حد تکه پاره شده باشد که آموختن يک بخش از علم برايش قناعت فراهم کند؟ چه چیزی دانش آموزان افغانستان را در کل، و دانش آموزان معرفت را در خصوص، به حدی نازل می سازد که کم ترین امکانات و دستاوردها نیز می تواند برای آنها هدیه و لطف خداوند باشد؟
براي دانش آموزان مکتب معرفت هم بايد جدي بيانديشيم. چرا بايد يک دانش آموز فارغ صنف دوازده نداند چي خوانده است و چرا خوانده است؟ جواب تنها اين نيست که چون مضامين بيهوده داريم يا استاد نداريم یا شاگردان اين مشکل را دارند... متوجه هستید؟...
عزیز: به نکته های ظریفی اشاره دارید. خوب است بحث را ادامه دهيد تا به طرح هاي مشخص تر و عملي تر برسيم...
فریده: خوب، نارضايتي از همين جا سرچشمه مي گيرد و از همين لحاظ است که دختران مشکل دارند و پسران نا اميد اند. سخن از اين نيست که چه کاري ضرور است يا چه کاري خوب است. سخن اصلی این است که نقش من و شما در اين جا چي است؟ به تعبیری دیگر، مهم است که اين نکته را طرح کنيم که چه کاري را عملاً مي توانيم انجام دهيم. به نظر من، اين سوال با اهميت ترين سوالي است که براي دريافت راه حل مي توان داشت. امیدوارم با گفتن این نکته ها بتوانم حرف هایم را درست تر بیان کنم. به نظر من، عمده ترین خلایی که در معرفت هنوز وجود دارد این است که ما فضای خلاق نداریم. یعنی برنامه ها به گونه ای تنظیم نشده اند که به رشد خلاقیت در دانش آموزان کمک کنند.
باور من این است که ما در داخل مکتب امکان اين را داریم که فضا را کم کم براي رشد خلاقيت در دانش آموزان فراهم کنیم. مهم این است که اولیای مکتب زياد از موقف دلسوزانه و يا همه کاره برخورد نکنند. درست است که بايد برنامه و طرح مشخص داشته باشند، جلسات خود را داير کنند، بر کارها نظارت داشته باشند، از معلمین و سایر پرسونل خبرگیری کنند که چه کسی واقعاً به مسئولیت خود رسیدگی می کند و چه کسی رسیدگی نمی کند. از دانش آموزان هم باید بازپرس جدی شود، در همه چیز، حتی در برخورد و رفتار و درس و روحیات شان. اینها همه جزء ضروری نظام آموزشی سالم اند و نباید آنها را دست کم گرفت. اما اینها هیچکدام نباید ما را به جایی برساند که فضای مکتب را به یک فضایی تبدیل کنیم که همه احساس کنند که گویا از خود اراده و تصمیمی ندارند و باید مانند یک روبوت از جایی دیگر کنترل شوند.
در دانشگاهی که ما هستیم نیز نظارت است و مدیریت است و بازپرس است و دقیق ترین نظام در مورد حضور و غیاب معلمین و دانشجویان و همه چیز وجود دارد. امتحان و آزمایش است و شاید دیده باشید که در ظرف یکی دو هفته ای که ما اینجا آمدیم آزمایش شروع شد و امتحانات یکی پیهم پیش آمد.... اما اینها همه در چوکات خیلی معقول قانونی و اصولی تنظیم شده اند.
مسأله ای که من در مورد معرفت باید طرح کنم این است که باید به طور جدی به امور و مسایل داخل صنوف توجه کرد و باید دید که در آنجا چي مي گذرد؟
بگذارید یک نکته دیگر را نیز بگویم: در يک صنف هر چه قدر تعداد دانش آموز بيشتر باشد به خصوص در صنوف بزرگسالان بهتر است و هر چه قدر تعداد مضامين بيشتر باشد بهتر تر است. ... چرا؟ ... به نظر من، خیلی مهم است که به يک دانش آموز در سن بلندتر درس زندگي آموختانده شود و دانش آموز زندگی را با تمام واقعیت های آن درک کند و برخورد درست خود با این واقعیت ها را دریابد.
به همین دلیل، می گویم که باید برای دانش آموزان اهميت واقعي هر درس به طور مشخص بيان شود، نه اينکه همه از شيخ گرفته تا داکتر انور يا شما و استاد حفیظ و دیگران به طور پیهم گلایه داشته باشيد که چرا مضامين زياد است و چرا بايد ما مطابق برنامه هاي کهنه و بيهوده وزارت معارف پيش برويم.
مطمینم که شما راه حل هاي زيادي برای امور مختلف دارید، اما نظر من این است که با دانش آموزان بايد مثل خودشان يعني يک انسان طبيعي برخورد شود، همانطور با ساير اعضاي رهبري يا بدنه مکتب و اساتيد نیز باید به گونه ای برخورد شود که طبیعی بودن آن را همه درک کنند. اگر اشتباه نکنم، در مکتب معرفت نوعی هیجان و تلاش وجود دارد که ارزش ها و نورم های رفتاری خاصی بر همه کس تحمیل شود یا همه کس مطابق استانداردهای معین ساخته شود. در برخی امور، مانند نظم سر صف و یونیفورم و امثال آن شاید خیلی خوب و زیبا باشد، اما در پاره ای امور دیگر، فضا را خیلی غیرطبیعی می سازد و آدم ها به زور می کوشند که به گونه ای خاص باشند و یا به گونه ای خاص عمل کنند.... آیا تشریف دارید؟......
عزیز: بلی، هستم.... نکته هاي جالبی را به بحث گرفته اید. امیدوارم ادامه دهید. من مزاحمت نمی کنم...
فریده: يک انسان طبيعي در قدم اول ضرورت دارد تا بداند چرا هست؟ مکتب براي او مي آموزاند که براي اين است تا به عنوان یک ارزش در جامعه مطرح باشد و خلاقيت داشته باشد. این حس باید به گونه ای طبیعی و منطقی به دانش آموزان انتقال یابد. برنامه هاي منسجم، هدف هاي اولويت بندي شده و برخورد واضح و عملي با دليل و منطق و شهود همه وسايلی اند که شما را در اين راه ياري مي کنند. مهم این است که باید در هیچ یک از این مسایل دانش آموزان بیگانه و منفعل تصور نشوند. اگر هر مساله مکتب از کوچکترين تا بزرگترين آنها به خود دانش آموزان برگردد، آنها احساس ارزش مي کنند و احساس پرباري و توانمندي براي مقابله با مشکلات پیدا می کنند.
در قدم دوم، يک انسان ضرورت دارد بداند که در کجا است و کي است؟ باز هم مکتب است که می تواند مددکننده يک انسان دردمند و تنها گردد. بگذارید بگویم که اگر شما و استاد حفیظ و استاد داکتر و بقیه اساتید رده اول مکتب ندانيد که چرا زنده هستيد و چرا درس مي دهيد مسلماً سایر اساتيد، اعضاي بورد و در نتيجه تمام دانش آموزان سردرگم مي شوند. این سوال را می خواهم جدی تر توجه کنید. مکتب معرفت مي تواند محيطي باشد که در آن هم استاد هم دانش آموز و هم کارمندان و اعضاي دفتر خودشان و قابليت هاي شان را درک کنند و بر توانايي هاي خود بيافزايند.
عزیز: بلي. درست است. نکته هاي قابل تأملي را مطرح کرده اید. با دقت می خوانم...
فریده: خیلی خوب. اگر من به عنوان يک استاد در قدم اول يک اصل داشته باشم و آن اينکه طبيعي باشم نه روبات همه کاره مکتب، و به عنوان يک انسان طبيعي عمل کنم، این حق را به خود قایل می شوم که هم در بيرون کار کنم، هم يک پدر يا مادر خوب باشم، هم استاد خوب و هم – مهم تر از همه - خودم باشم، و يک پيوند ميان تکه هاي از هم گسيخته وجودم به نام هاي موقف، موقعيت، شغل، تحصيل، رويا و تغيير در جامعه ايجاد کنم تا دیگران هم مرا به عنوان يک انسان کامل و طبيعي درک کنند و به عنوان یک انسان طبیعی با من رفتار کنند.
عزیز: نکته جالب و هوشمندانه اي است. این نکته را واقعاً خیلی دقیق مطرح می کنید. در این نظر من هم با شما موافقم که نباید زندگی و روابط ما غیر طبیعی شوند. ما بالاخره انسانیم و نه چیزی کم یا زیادتر از آن. انسان، طبیعی ترین موجود است و باید طبیعی ترین موجود بماند. البته با قید اینکه خودش هم در ساختن و زیباساختن این طبیعت خود نقش دارد و می تواند طبیعت خود را هم دلپذیرتر سازد....
فریده: بلی، می خواهم همین نکته را بگویم. من می توانم شاگردان خوب داشته باشم، همکاران خوب داشته باشم، ارتباطات خوب داشته باشم و در عین حال، يک خود خوب داشته باشم، همانگونه که می توانم یک مکتب واقعاً مکتب گونه داشته باشم.
برای اینکه این بحث خیلی انتزاعی نشود، می خواهم نکته های دیگری را اینجا علاوه کنم. دو اصل در اينجا اهميت پيدا مي کند: اول، دقت؛ دوم، ارزشيابی.
دقت در سخن، رفتار، نگاه و افکار. دقت به معناي سانسور يا ارزشگذاري نه، بلکه دقت به مفهوم درک واقعيت، درک موقعيت فعلي، حس کردن مشکلات ابتدائاً به صورت يک پديده فکري و تيوريک، نه به عنوان یک سد یا مانع در برابر حرکت ما. دقت را در اینجا به عنوان تحفه اي در نظر می گیرم که خدا برای ما داده تا قابليت هاي خود را با آن درک کنیم و خود واقعي مان را به آزمون گيریم.
مرحله دوم ارزش گذاري و يا ارزشيابي است. حالا که با تمام وجودم درک کردم که من عنوان يک انسان طبيعي، حق دارم در هر نقشي جلوه کنم بايد جلوه هاي فعلي خود را در قالب موقعيت، شغل، امکانات، و..... رديف کنم. در اینجا يک يا دو اصل از بهترين و موفقترين مفاهيم مجرد را انتخاب مي کنيم، اما از آن تنها به عنوان يک تار استفاده مي کنيم نه تمام دانه و تار باهم. تار به معناي پيوند دهنده تکه هاي پاره شده وجود مان است. واضح ديدن يک مشکل يا يک مساله مي تواند در اين راستا ممد خوب باشد. دانه هاي تار مسايل واقعي زندگي ما است. ما باید این دانه ها را به دقت کنار هم بگذاریم تا میان آنها پیوند و رابطه ای منطقی پدید آید.
حالا ببینیم که چگونه مي توان اين کار را در مکتب معرفت انجام داد؟ به نظر من، این کار خيلي ساده است. اما با دقت باید عمل کرد. در قدم اول باید هدف تان براي معرفت واضح باشد. آیا اجازه است بپرسم که هدف مشخص شما در معرفت چي است؟
اگر شما این سوال را پاسخ دهید می توان گام به گام پيش رفت. به نظر من، اين اولين گام براي ايجاد بزرگترين تغييرات در مکتب است. البته بگذارید تذکر دهم که هدف شما باید SMART باشد. این یک اصطلاح خاص در زبان انگلیسی است که هر حرف آن از یک کلمه دقیق دیگر گرفته شده است:
S = specific (مشخص)
M = measurable (قابل اندازه گیری)
A = achievable (قابل حصول)
R = realistic (واقع بینانه)
T = time scheduled (دارای تقسیم اوقات زمانی)
فریده: البته اين درس از دروس اقتصاد در دانشگاه کابل بود، اما اينجا صورت عملي اش را کار مي کنيم. به نظر می رسد که اينها شما را کمک کنند براي طرح يک هدف واضح با آينده موفق. به هر حال، اجازه است حالا سوال کنم که هدف شما در معرفت چیست؟
عزیز: بحث را از جای خوب آغاز کرده اید و به نظر مي رسد خط خوبي براي گفت و گوی موثر و نتیجه بخش ايجاد کند. به نظر من، مکتب معرفت، هدفش عجالتاً خيلي کلي است: «گامي در راستاي معرفت». می بینید که این هدف با آن معیاری که شما تعیین کردید، زیاد همخوانی ندارد. بااینهم، شايد به ياد داشته باشيد که اين هدف در زمينه خاصي شکل گرفت. يعني هدفي که حالا مي شود براي مکتب معرفت تعيين کرد، بخشي از ريشه هاي خود را از تاريخي مي گيرد که مکتب معرفت بر بنياد آن تاريخ شکل گرفت...
فریده: نه خیر، اين یک هدف خیلی عالي است. به نظرم اولين گام به خوبي برداشته شد. چون هدف علوم ليبرال هم معرفت است. پايه های تمدن غرب هم بر اين مفکوره استوار است.
گام دوم این است که باید تعریفی از معرفت ارایه کرد. فکر می کنم با تعریف من موافق خواهید بود که معرفت يعني شناخت و دانايي. شناخت و دانایی نسبت به واقعیت ها، مشکلات، زندگي، نقش انسان و روابط انسان با انسان های دیگر و با طبیعت و محیط. مگرنه؟
عزیز: درست است. و خوب است امشب را به شما اختصاص دهیم و از شما بشنویم. شب ديگر من هم نکته هايم را طرح خواهم کرد.
فریده: خوب است. من هم شاید نتوانم امشب خیلی مفصل حرف بزنم. چون تا یک ساعت دیگر انترنیت قطع می شود و ما ناگزیر باید بخوابیم. به هر حال، اکنون چون بهترين هدف را داريم مي توانيم اصول مکتب را هم بر بنياد آن واضح تر بيان کنيم. به نظر من آموختن و خلاقيت دو اصل خوب مي تواند براي معرفت باشد. آیا موافقید؟
عزیز: خیلی خوب.
فریده: گام سوم این است که فکر کنیم برای دسترسي به معرفت باید چه کار کنیم. شکی نیست که ما بايد خوب بياموزيم و دقيق عمل کنيم. درسی که با زندگي روزانه پيوند داده شود و به خود فرد برگردد، ارزش خلق مي کند. دانايي همین است. دانایی معطوف به زندگی دانایی قابل لمس است. شاید این تعبیر خیلی رسا باشد، اما به نظرم در رساندن منظور من خیلی موثرتر است. همچون دانایی به نظر من ديد منسجم، واضح و دقيق ايجاد مي کند که به خودی خود خلاقيت را در پي دارد و هر دوي اينها با هم ارزش هاي انساني شگوفا را طرحريزي مي کنند.
گام چهارم این است که باید هدف خود را باز هم مشخص تر و واضح تر ساخت. یعنی باید دید که چطور مي توان درس را جزء زندگي کرد؟ یعنی باید به دانش آموزان و اساتيد و اعضاي مکتب اين احساس داده شود که همه بايد بياموزند، نه تنها از کتاب بلکه از محیط خود و از روابط خود و از همديگر. در معرفت آنچه که فعلاً اندکی کمرنگ است احساس آموختن و عطش به آموختن در میان استادان است. نمی گویم که آنها چیزی نمی دانند، بلکه می گویم که دانستن هیچگاهی به مرزی نمی رسد که انسان بگوید بس است و کفایت می کند. وقتی انسانی از دانستن و آموختن باز ایستد به رکود و ایستایی و خشکیدن خود تن داده است. این کافی نیست که یک استاد بگوید من اینقدر آموخته ام و اینقدر می دانم و دیگر بس است. به نظر من دلیل اینکه برخی از استادان در معرفت در برابر دانش آموزان اندکی پرخاشگرانه تر برخورد می کنند این است که لذت آموختن مداوم را در کام خود ایجاد نکرده اند.
اجازه دهید که در اينجا به یکی از حرف های قبلی ام برگشت کنم. می خواهم بر اصل «دقت» تأکیدی دوباره کنم، دقتی که در نتیجه تأمل و مطالعه و آموزش مداوم برای انسان خلق می شود. کسی که از آموختن باز مانده است اگر چند بگوید دقیق است و دقت دارد، این دقتش به زمانی دیگر و مسایلی دیگر مربوط می شود که ممکن است با واقعیت های کنونی زیاد سازگاری نداشته باشد.
نکته دیگری که باید در همین ضمن یادآور شوم این است که پس از «دقت»، اولين جلوه يک انسان «سخن» است. اگر ما در سخنان و پيام هاي خود براي دانش آموزان بگوييم که به عنوان يک انسان حق دارند در هر رشته اي و در هر زمينه اي آگاهي داشته باشند و حق دارند خود را به عنوان يک فرد کامل درک کنند و ديگران را هم جزء اين پروسه آموختن کنند، کار معرفت را عملی تر کرده ایم.... آیا درست می گویم؟
عزیز: خیلی دقیق است. سخنان زیبایی است. دارم می خوانم...
فریده: قبلاً شما از زیادتی مضامین در معرفت یاد کردید. به نظر من زیادتی مضامین مشکل خلق نمی کند. مهم این است که اولاً چگونه آنها را رده بندی کرده و به طور درست و منظم داخل تقسیم اوقات می کنیم. ثانیاً چگونه به دانش آموزان بفهمانیم که هر مضمونی که می خوانند در ذات خود مهم است و می تواند چیزهایی را به آنها یاد بدهد که معرفت شان را بالا ببرد.
به نظر من کار معقول این نیست که پانزده شانزده مضمون را بر دانش آموز بار کنیم و بعد خود ما بیاییم و هی بگوییم که این مضمون به درد نمی خورد و این مضمون بیهوده است و این مضمون را به خاطر وزارت معارف اینجا آورده ایم... اینگونه تعبیر کردن و اینگونه حرف زدن، دانش آموز را دچار سرگیجی می سازد. از یک طرف مجبور است مضمونی را بخواند و فشار درس و آموختن آن را تحمل کند و از طرفی دیگر خود ما بیاییم و اهمیت آن مضمون را در ذهن او بکشیم که در نتیجه او نه از آن مضمون گریخته بتواند و نه آن را با شوق و علاقه بخواند و بیاموزد. این کار به نظر من شبیه همان کار است که روی شاخه درخت بنشینیم و بعد بیخ آن را اره کنیم!
نظر من این است که باید تکلیف خود و دانش آموزان را با مضامین از یک طریق منطقی و معقول روشن بسازیم. مثلاً باید به دانش آموزان بگوييم که درس پشتو برايتان اهميت دارد، به خاطري که اولاً با این زبان شما به یک دنیای دیگر حق و امکان ورود پیدا می کنید، ثانیاً شما بايد يک پشتون را به عنوان يک انسان احترام کنيد و یاد گرفتن زبان او برجسته ترین نماد احترام شماست، ثالثاً اينکه زبان پشتو زبان ملی و رسمی کشور شماست و میلیون ها تن در کشور تان با این زبان تکلم می کنند و با یاد گرفتن این زبان شما مشکلات آينده تان را در تمام عرصه های مرتبط با تجارت، شغل، رهبريت و سياست حل مي سازید.
اين گونه برخورد کردن با زبان پشتو و اینگونه بررسي کردن مضمون، از يک طرف به زبان پشتو اهمیت خلق می کند و از طرفی دیگر باعث تشویق دانش آموزان به آموختن هدفمند این زبان می شود و از جانبی دیگر دانش آموزان را یاد می دهد که چگونه در زندگی خود انسان های مثبت اندیش و جامعه گرا باشند. در عین حال، این امر به استاد و دانش آموز اميد مي دهد که فکر کنند وقت خود را بيهوده ضايع نمي کنند و دارند مي آموزند.
کريشنامورتي مي گويد: تحصيل و آموزش واقعي اين است که بياموزيد چگونه مشکل را حل کنيد، نه اين که تنها مشکل را ببينيد. پايه علوم ليبرال هم اين است که براي دانش آموزان مي آموزاند تا چگونه بياموزند. هيچ کسي در اين دنيا به تنهايي نمي تواند تمام دروس مربوط يک رشته خاص را بدهد و هيچ موسسه اي قادر نيست که همه نکات و زير و بم يک مساله تحصيلي را به دانش آموز بياموزاند. بهترين موسسه تحصيلي و بهترین مکتب مکتبی است که چراغ معرفت را روشن بسازد. معرفت هم يعني مجهز شدن با وسايل علم. می خواهم بگویم که مکتب معرفت مي تواند يک تلسکوپ خوب براي دانش آموزان بدهد که با آن خود شان دنيا را ببينند، مشکلات را شناسايي کنند، و عمل کنند.
درست است که شما مواد درسي را براي شان مي دهيد، اما بگذاريد هرچه را که مي خواهند بياموزند، خودشان براي آن زحمت بکشند. شما فقط محيط را فراهم کنيد. اينطوري قدر آن چه را آموخته اند بيشتر مي دانند. ارزش مکتب در ديد شان بيشتر مي گردد. ارزش دروس، ولو ظاهراً دروس بي اهميت تلقی شوند، برايشان به عنوان وسيله پيشرفت قرار مي گيرد و نهايتاً ارزش خودشان را درک مي کنند و به جامعه و افغانستان و آسيا و جهان مي توانند ارزش بدهند.
اولين گام عملي اين است که تيم اساتيد مربوط يک مضمون مشخص مثلاً ادبيات، که شامل دري، پشتو، انگليسي و عربی مي گردد، براي ديپارتمنت خود ارزش واحد و واضح تعيين کنند. نه به عنوان وظيفه، بلکه از اين ديد که چطور دانش آموز و استاد هر دو ديد بازتری براي درک مسايل پيدا کنند. با امکانات محدود درسي و آموزشي در افغانستان، و با مشکلات خانوادگي و اجتماعي، داشتنِ يک ديد بازتر به تمرين بيشتر ضرورت دارد، اما ناممکن نيست.
در رابطه با دينيات و يا رياضيات هم همينطور است. بايد يک تار ميان تمام مسايل و موقعيت هاي مختلف يک دانش آموز ایجاد شود که گذشته، حال و آينده را پيوند دهد. دانش آموز باید یاد بگیرد که به گذشته احترام داشته باشد، چون حال را به وجود آورده است و به حال بايد احترام و ارزش بدهد چون آينده را مي سازد.
نکته دیگری را که باید در اینجا تأکید کنم همان حرف اولم برای طبیعی ساختن محیط آموزشی برای دانش آموزان و اساتید است. این نکته را می خواهم بیشتر از همه مورد توجه قرار دهید. محیط آموزشی اگر غیرطبیعی شد، دانش آموز را اذیت می کند. برای دانش آموزان نباید تلقین کرد که گویا هیچ نمی دانند و اگر لحظه ای به خود شان واگذار شوند همه چیز را خراب و تباه می سازند. چنین نیست. این دید اصولاً دید خوبی نیست. دانش آموز باید یاد بگیرد که چگونه طبیعی زندگی کند و در عین حال، طبیعت خویش را با اختیار و اراده و آگاهی خود به زیباترین صورت آرایش دهد. وقتی صد تا چشم گونه گون از هر سو بر دانش آموز خیره شود، به طور طبیعی او را فاقد هرگونه حس اعتماد به نفس می سازد. به دانش آموز اعتماد باید کرد، ولو می بینیم که گاهی دچار خطا و اشتباهی هم می شوند. از استادانم یاد گرفته ام که انسان چون انسان است اشتباه می کند. خدا اشتباه نمی کند. گاو و خر هم اشتباه نمی کنند. محیط آموزشی کاری که می کند این است که به دانش آموز یاد بدهد که چگونه از هر اشتباه خود عبرت بگیرد و بیاموزد و چگونه در هر کاری که می کند مسئولیت خود را نسبت به زندگی و فردای خود به یاد داشته باشد.
اگر اجازه دهید مي خواهم به عنوان يک نکته اميدوار کننده در آخر يک نمونه را ذکر کنم. اجازه است؟...
عزیز: بلی، بفرمایید. خوش می شوم. امشب خیلی چیزها را یادم دادی...
(به دلیل اینکه انترنیت قطع شد، مکالمه ناتمام ماند.....)